آینده، رفتن، ماندن ...
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬ دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است… و
بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم ! شاید این هم خاصیت ِ
داشتن این صفحه ی مجازی است ؛ میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بودفکرهایی
از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدماحساس می کردم بیش از این رخصت پیش
رفتن ندارمچیزهایی مثل ِِ:
آینـــــــــده
رفتــــــــن
مانــــــــــدن
حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن.
نظرات شما عزیزان:
دیوار ها هم عاشق می شوند !
یادگاری ننویسید ...
اگر قصد برگشتن ندارید
قشنگ بودعزیزم
یادگاری ننویسید ...
اگر قصد برگشتن ندارید
قشنگ بودعزیزم